قدیمی ترین زندانی زن ایران
 
zarinland (سرزمین طلایی)
سرزمین طلایی

 روزی که شهلا حکمش اجرا شد را یادتان می آید؟

- بله یادم می آید. چقدر روز بدی بود. از اولش بخواهم بگویم اینکه، روزی که شهلا را به زندان آوردند من آنجا بودم. می گفت من کاری نکرده اما قتل را گردن گرفت. شهلا زن خوبی بود. می گفت از بچگی عاشق ناصر بوده. آخر هم زندگی اش را در همین راه گذاشت. شهلا با همه زندانی ها خوب بود. پرستاری می کرد. چند وقت هم فروشگاه دستش بود اما شب اجرای حکمش. آنشب برای ما خیلی شب بدی بود. خانواده اش آمده بودند ملاقات. قرار بود فردا حکمش اجرا شود اما خودش می گفت ناصر هفته قبل به ملاقاتش آمده و گفته پای چوبه دار رضایت می گیرد و نمی گذارد حکم اجرا شود. آن روز او از ما خداحافظی کرد و رفت. بردنش انفرادی. همه گریه می کردیم. خودش فکر می کرد برگردد اما رفت و دیگر نیامد. خیلی روز بدی بود. تا چند روزهمه عزادار بودیم.

در بین حرف هایتان اسم کبری رحمان پور را بردید. رابطه دوستی تان با او چطور بود؟

- کبری کاری به هیچ کس نداشت. سرش تو کارش بود. یک موقع در بند روزنامه پخش می کرد. یک وقت نامه هایی که برای بیرون می دادیم را می برد. برای بیسوادها نامه می نوشت. پستچی نامه ها بود. سرش تو لاک خودش بود. نه با کسی هم خرج می شد و نه با کسی می نشست و بلند می شد. کاری به کسی نداشت. درباره زندگی اش اصلا حرف نمی زد. دختر خیلی خاصی بود، آدم خوبی بود. او هم الان آزاد شده است.

چند سال قبل، وقتی کبری را برای اجرای حکمش بردند یادتان می آید؟

- بله یادم هست. آن موقع چقدر ناراحت شدیم. خدا را شکر، برگشت. گفتند طناب دار نبوده اما خودش گفت طناب دار را انداختند گردنم اما شاکی گفته بود که فعلا دست نگه دارید. البته شاکی ها که خودشان نمی آمدند، وکیل شان می آمد. اینطور که خود کبری تعریف می کرد، بعضی از آنها راضی به قصاص نبودند. بالاخره خواست خدا بود که حکمش اجرا نشود. کبری خیلی دختر خوبی است اما خب وکیلش هم خیلی کمک کرد. هم به من کمک کرد هم به کبری. اگر به من کمک نمی کرد باور کنیدهمان سال ها حکمم اجرا می شد.

حالا کمی هم از خاطرات خوبی که با دوستانتان داشتید صحبت کنید.

- روزهای خوشمان روزهای ملاقات بود یا اینکه وقتی یکی آزاد می شد یا یکی از قصاصی ها رضایت می گرفت. اینها روزهای خوشمان بود. برای آنها خوشحال بودیم اما خودمان برای خودمان ناراحت بودیم اما خوشحال می شدیم که طرف از زندان آزاد می شود. وقتی یکی آزاد می شد واقعا خوشحال بودیم.

در زندان، هنگام عید و سال تحویل چه کار می کردید؟

- عیدها همه مان می نشستیم دور هم شیرینی می آوردند و هر کسی به شکلی تحویل سال نو را جشن می گرفت اما چه فایده. یکی گریه می کرد، یکی غش می کرد. سال تحویل می شد همه گریه می کردند.سال تحویل هر وقت بود بیدار می شدیم اما چه فایده همه اش با چشم گریان. با گریه. یک دفعه نشد ما بخندیم و سال تحویل بشود. عیدی نبود برایمان.

اما امسال برایتان فرق دارد. حالا که آزاد شده اید و در خانه تان هستید چه کار می کنید؟

- امسال هم توکل به خدا. آمدم بیرون. گفتم امسال عیده و باید با بچه ها دور هم باشیم و خوش بگذره اما شوهرم فوت شد. زمانی که من آزاد شدم شوهرم می گفت تموم شد دیگه، قرار بود دیه را خوددولت بدهد اما شوهرم صبر نکرد. گفت من دیه را می دهم که اقلا راحت بخوابم. مجبور شد خانه مان را فروخت و برای دیه داد و گفت هر چقدر دولت کمک می کند، بکند. دیه را داد و بعد از یک هفته مریض شد و خیلی راحت مرد. اصلا خودم هم باور نمی کنم که شوهرم فوت شده است.

بارها گفته اید اما یک بار دیگر توضیح بدهید که به اتهام قتل چه کسی دستگیر شدید؟

- سال 72 مجید، برادر همسرم فوت شد. می گفتند یکی او را مسموم کرده و کشته. یکی دو ماه بعد، مرا به عنوان قاتل دستگیر کردند. گفتندتو مجید را کشته ای، شوهرم گفت قتل را گردن بگیر خیلی زود آزادت می کنیم، من هم گول خوردم و اول اقرار کردم اما بعد که فهمیدم سرم کلاه رفته، راستش را گفتم اما هیچ کس باور نکرد و من 20 سال زندانی شدم.

چرا اتهام قتل را از اول قبول کردید؟

- شوهرم گفت من هوایت را دارم … من هم قتل را گردن گرفتم. فکر می کردم چون زن هستم کاری با من ندارند اما بعد دیدم ماجرا جدی است اما دیگ رهیچ کس حرفم را باور نمی کرد. من گفته بودم پودری خاکستری داخل شربت ریختم و به مجید دادم اما بعدها معلوم شد سم، مایع و زرد رنگ بوده است اما دیگر کار از کار گذشته بود. در دادگاه به قصاص محکوم شدم. حکم من چند بار در دیوانعالی کشور رد شد و من دوباره محاکمه شدم. چند مرتبه هم دادگاه گفت من بیگناهم. این ماجرا 20 سال طول کشید و فکر کنم حدود 9 بار دادگاهی شدم تا اینکه بالاخره به پرداخت دیه محکوم شده و آزاد شدم. شوهرم از من خواست که قبول کنم مجید را کشته ام و من هم قبول کردم. فکر می کردم خیلی زود آزاد می شوم اما 20سال طول کشید. شاکیان هم دستشان درد نکند گذشت کردند تا من بعد از 20 سال آزاد بشوم. بالاخره سرنوشت من هم اینطوری بود.

حالا که آزاد شدید با چه کسی زندگی می کنید؟

- الان با دخترم زندگی می کنم تا ببینم خدا چه می خواهد. باز اگر شوهرم زنده بود مشکلی نبود اما شوهرم رفت، جوانی ام هم که رفته است. آرزوهایم همه بر باد رفته است. هیچی برایم باقی نمانده است. بهترین لحظه های زندگی ام را در زندان گذراندم. می خواستم بچه هایم را داماد کنم که گوشه زندان بودم. دخترم می خواست زایمان کند اما گوشه زندان بودم. هیچ کدام از اینها را من ندیدم.

 

 

بالاخره آزاد شدید و باید به فکر آینده باشید، دنیای بیرون از زندان با 20 سال قبل چه تفاوت هایی کرده است؟

- من دیگه هیچ جایی را بلد نیستم. اگه به خیابان بروم گم می شوم. چند روز قبل رفتم نان بخرم دیگه راه برگشت را پیدا نمی کردم. کنار خیابان نشسته بودم گریه می کردم تا اینکه دختر و عروسم مرا پیدا کردند. یک بار هم دخترم مرا برد سوار مترو بشوم، من که تا حالا مترو ندیده بودم نمی دونستم چی هست و باید چیکار کنم. آن زمان که من دستگیر شدم نون دانه ای 5 قران بود اما الان خیلی گرون تره. یا اینکه چند روز پیش یک اسکناس سبز رنگی دیدم که انگار 10 هزار تومنی بود. آن زمان 10 هزار تومان خیلی پول بود.

برای عید امسال چه برنامه ای دارید؟

- ان شاءالله توکل به خدا ببینیم چی می شود. ان شاءالله همه خوش باشند. ما هم زیر سایه بقیه. اقلا به ما و بچه هامون یک کم خوش بگذرد. بالاخره عمر من اینطور گذشت. نوه های من خوشحالند که امسال مادربزرگشان کنارشان است اما خب از یک جای دگر ناراحت هستند، اینکه پدربزرگشان را از دست داده اند.

از هم بندی هایتان خبر دارید؟

- چندتا از دوستانم فعلا در زندان هستند، چند نفر هم آزاد شدند، یکی دو نفر هم اعدام شدند. یکی سودابه بود. یکی زهرا. کبری هم که بیرون است. یکی هم آزیتاست که آزاد شد. باهاشون رابطه ندارم اما بعضی وقت ها، بچه ها از زندان زنگ می زنند، می پرسم که کدام یک آزاد شده اندو کدام هایشان هنوز در زندان هستند. اما نه تلفن هاشون رو دارم و نه با آنها رابطه دارم.

آخرین حرفتان در سال 92؟

- ان شاءالله شما هم که در این مدت خبرهای مرا در روزنامه ها می نوشتید سلامت باشید. خدا خیرتان بدهد. دست همه خبرنگارها درد نکند. در این چندساله به من گفتید «قدیمی ترین زندانی زن» اما راستش را بخواهید از این اسم خوشم نمی آمد ولی باز هم دست همه تان درد نکند که کمک کردید و سراغم را می گرفتید.


به این سایت رأی بدهید

نظرات شما عزیزان:

hamid
ساعت21:46---21 اسفند 1392
سلام دوست عزیز
سایت جالب و بسیار خوبی داری
اگه تمایل به تبادل لینک داری خبرم کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


به وبلاگ ماخوش آمدید هدف ما از این وبلاگ نشان دادن زیباترین عکسها وجالب ترین انهاست وازشما خواهشمندیم با نظراتتون مارا خوش حال نمایید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان zarin و آدرس zarinland.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 3083
بازدید کل : 126865
تعداد مطالب : 307
تعداد نظرات : 78
تعداد آنلاین : 1